ارسال شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:, - 22:52

 

 
 
_رامین همه چیزو برداشتی؟؟
رامتین از تو اتاقش داد زد :اره ..چندبار می پرسی؟؟ولی ای کاش به کوروش هم میگفتم..دوست داشتم اونم بیاد..
_میدونی که من ازکوروش خوشم نمی اد ..دوست ندارم تو هم با اون خیلی بگردی...تازه حسین و شهرام که هستن..
_اره خوب..بیخیال..از دوستای تو کیا برنامه شون جور شده باهامون می ان؟؟
_شبنم و نگار و هانیه..
رامین اومد تو اشپزخونه و یه نگاه به منو کوله ام انداخت.. خنده اش گرفت.
_کل خونه رو بار کردی؟چه جوری می خوای اینو بلند کنی؟؟ یه قدم دو قدم نیست که تازه سربالایی هم که هست..اگرم فکر کردی من واست نگه می دادم کور خوندی..
-نترس تو خیلی بتونی همت کنی خودتو از کوه می کشونی بالا..
که تلفن زنگ زد.رامین پرید و گوشی رو برداشت.
-الو...سلام نگار خانوم....بعله نعععععع بیداریم جون شما ....اره مهسا خیلی طولش می ده منو که میشناسید ..باشه یه ربع دیگه جلو دریم ..فعلا.
یه چشم غره به رامین رفتم که یعنی چرا دروغ می گی!!
نیم ساعت بعد همه مون سر قرار حاضر بودیم . روز خیلی خوبی بود به همه مون خیلی خوش گذشت بعد ناهار پسرا از ما جدا شدن و رفتن اون طرف تر که مثلا عکس مردونه بگیرن.همین که پسرا رفتن شبنم پرسید: بچه ها شما از فرنوش خبر دارید؟؟من که دیگه بعد دانشگاه نه دیدمش و نه خبری ازش دارم..
نگار به ما یه نگاهی کرد و پرسید:چی شد یادش افتادی؟
-هیچی همین جوری!! ناراحت شدی پرسیدم؟؟
-نه بابا...خوب اون ازدواج کرده...
هر سه تامون یه جیغ کوتاه کشیدیم هانیه هیجان زده پرسید: با همون دوست پسر عتیقه اش؟؟
-چرا عتیقه خیلی هم باحال بود..(شبنم با خنده اینو گفت)
نگار اخم کرد وگفت:با اون نه..با یه نفر دیگه..
دهنمون وا مونده بود..-چرا اونا که خیلی همو می خواستن؟؟
نگار کلافه گفت:من چه می دونم...لابد یه خواستگار بهتر داشته دیگه..
داشتم می مردم از فضولی پرسیدم:نگار جونم من که می دونم تو همه چیزو می دونی بگو ما رو هم راحت کن دیگه..
-چی بگم خوب!؟..یه خواستگار بهتر ..مایه دار تر واسش پیدا شد اونم به دوست پسرش گفت که می خواد با اون یارو ازدواج کنه..
هیجان زده پرسیدم:اخه همه می گفتن اون پسره خیلی فرنوشو دوست داره؟؟
-تو اون پسره رو دیده بودی؟؟
-نه ولی تعریف شو شنیده بودم..می گفتن خیلی باحاله و..
-ولی اس و پاسه..
-ولی.........
-ولی نداره عزیز من ..ادم بدون پول که نمی تونه زندگی کنه..پسره نه کار داشت نه مال ومنالی....ولی اون یکی خاستگارش مهندس بود و کار هم داشت...تو بودی کدومشونو انتخاب می کردی؟؟
هانیه به جای من جواب داد:اونیو که دوستش داشتم..
-شعار نده..
همین لحظه پسرا اومدن و نگار حرفشو عوض کرد:

-خجالت نمی کشید تنها عکس می گیرید پس ما چی؟؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نويسنده فروغ